رنگ خدا

پیرمردی باقطار درحال مسافرت بود ... به علت بی توجهی

یک لنگه کفش از کفش های نو او که به تازگی خریده بود ازپنجره ی قطار بیرون افتاد.

مسافران دیگربرای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بلافاصله

لنگه ی دیگر کفش راهم به بیرون انداخت!

همه باتعجب به او نگاه کردند اما او با لبخندی رضایت بخش گفت:((بک لنگه کفش نو

برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند

مطمئناخیلی خوشحال خواهد شد.))



+ نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:, ساعت 10:55 توسط blue sky |