خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم ...
در دانستن تو آرامشیست و در ندانستن من تلاطمها ...
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز …
خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم
به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی نداری . . .
سخن گفتن با خداوند مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است؛
ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می دانیم که دارد گوش می دهد ...
در عجبم
از سیب خوردنِ مان
که
از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.
مگر این همه چــــــوب که خوردیم
از یک سیــــب…..شروع نشد !؟
به جای آنکه عاشقانه انتخاب کنیم و بعد عاقلانه زندگی کنیم عاقلانه انتخاب کنیم و عاشقانه زندگی کنیم . .
مردی نزدروانپزشک رفت وازغم بزرگش برای دکترتعریف کرد.
دکترگفت:به فلان سیرک برو آنجادلقکی هست که آنقدرمی خنداندت تاغمت ازیادت برود.
مردلبخندتلخی زدوگفت:من همان دلقکم!
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست
تا تلخي نباشد شيريني نيست و
گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد
خواهي ديد
آري خورشيد بار ديگر درخشيدن را آغاز مي کن...
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ِ ناشناس ِ شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند .
( قیصر امین پور )